یک خاطره تلخ از حکومت یک ا}دها
خاطره تلخ..
میگن عشق نوجوانی اولین عشقیه که آدم مشابه شو دیگه تجربه نمیکنه..سال دوم دانشگاه بودم مثل هر نوجوان دیگری در تب وتاب دوست داشتن وعشق .تابستونا که دانشگاه تعطیل میشد لحظه شماری میکردم تا مهر برگردم .شهر ماهم شهر کوچیک که به هیچ وجه نمی تونستی یا من جرات نداشتم قرار دیدار بذارم . بلاخره مهر شد و بر گشتم اما بخاطر مشغله کاری اون تا 2 ماه بعدش هم نمی تونستم ببینمش.فرسنگها از هم دور بودیم. عسلویه ومن ..یادمه جمعه بود کل شبشو گریه کرده بودم که تو نمیای منو ببینی من 3ماهه ندیدمتو همون بهونه های دلتنگی...ساعت 12 شب بود که تماس گرفت من فردا ساعت 11اونجام اماده باش بریم بیرون .باور نمیکردم از خوشحالی گریه گرفته بود.کل شب یه لحظه هم نتونستم بخوابم..صبح از ساعت دقیقا 8 تا خود 11 من باخودم ور رفتم دوست داشتم تک باشم .نمی دونم بگم چند بار آرایشمو پاک کردم شستم.چند بار رنگ شالم و عوض کردم و... بلاخره بعد 5 ماه میتونستم کسی رو ببینم که برای من همه زندگی بود اون روز ساعت 11 تماس گرفت فرودگام، تا 30 دقیقه دیگه سر خیابان منتظرتم. کاش میتونستم حسی که اون لحظه داشتم به تصویر بکشم. دل تو دلم نبود . رفتم همین که رسیدم سر خیابون.یه ماشین جلوم سبز شد بیشتر که دقت کردم آب دهنم خشک شد ماشین ،110دونفر جلو دو نفر خانوم چادری عقب که تنها چشماشون مشخص بود.یکی از خانوما پیاده شد و با لحن خیلی تحقیر آمیزی گفت :به به خانوم عروسی تشریف می برند.بفرمایید برسونیمتون.خشکم زده بود.با لکنت کفتم مگه من چیکار کردم.هیچی ولی تن شهیدا رو امثال مثل تو میلرزونن.هر کاری کردم ،گریه کردم، داد زدم ،اما فایده ای نداشت باید میرفتم.انصافا لباسم بود یه ایه جق وجق نبود پالتویه بلند مشکی با پوتین .آرایشمم زیاد نبود ولی از اونجای که همیشه از روسری یا شال متنفر بودم موهای سرم زیاد بیرون بود همچین موهامو کج کرده بودم به قوله سروانه که میگفت شبیه چوبین شدی با این موهات اونوقت میگی چیکار کردم.سوار ماشین شدیم من وسط دو تا خانوم نشستم .گریه ام بند اومده بود نمیتونستم حرف بزنم، نه حرفای اونا رو میشنیدم فقط به ساعت ماشین زل زده بودم ...ما رو بردن تو یه اتاق که به فکر کنم 40 نفری بودیم بهمون فرم دادن مشخصات مونه پر کنیم ، بعد دونه دونه میبردند قاضی از رو سر و وضعمون حکم صادر کنه.سرهنگ اومد تو همه یورش بردند .یکی میگفت غلط کریم یکی میگفت به گور با باشون بخندن صد بار دیگه م منو بگیرند نمیتونن گهی بخورند مگه همه چی پول نیست . یکی سعی میکرد خودشه حجابی کنه .یکی با گوشه استین مانتوش آرایششو پاک میکرد بعد یه زنه تقریبا 40 ساله که کتف یه دختر بچه رو که از بس گریه کرده بود حق حق میزد چنان دادی زد که همه رو میخکوب کرد .اخه ادم نا حسابی بچه ی مردم یه چیزیش بشه چی جواب خونوادش میدین ؟.سرهنگه مات زده نگاه کرد شاید اونم به این فکر میکرد که چه غلطی کردند به سروانه که زنم بود دستور داد دختر بچه رو برسونن خونه.بعد با عصبانیت داد زد دولت دولت احمدی نژاد.از حال و هوای خاتمی بیاین بیرون نزارین تن این شهیدا تو قبر بلرزه.خوتونه نکنید ملعبه هوسبازا .مملکت وامثال شما به گند کشیدند جوونای مردم را گمراه نکنید .جمله آخر که کفرم ودار اورد گفتم اخه عوضی من باید خودم کنترل کنم تو نری جهنم تو گناه نکنی؟ البته تو دلم حال عجیبی داشتم احساس حقارت، توهین ،دخالت ،قرار پر شور اخرشم ساعت 3 نوبت من شد60هزار تومان تعلیقی خوردم اومدم بیرون.تاکسی دربست گرفتم برگشتم خونه همین که در زدم همه اومدن دم در صابخونه و3 تا از هم خونه ای هام .دور وبرم گرفته بودن کجا بودی؟ چرا جواب نمی دادی؟یکیشون که از همه باهام صمیمی تر بود زد زیر گریه گفت احمق با..چیکار کردی داشت سکته میکرد وتلفنو گرفت زنگ زد :نگران نباش الان اومد وگوشی رو داد به من اونقدر ناراحت بودم نمی تونستم حرف بزنم فقط با صدای بلند گریه میکردم .... تا حال 5، 6 بار شده که بهم گیر بدن اما هیچ وقت نمی تونم تلخی اون روز رو از یاد ببرم مخصوصا حالا که نیست.حالا که دیگه دوست داشتن وعشق هم منطق شده.اما حالا بعد طرحای حجاب و.. نوبت به پلیس نسبیت هم رسیده!با لباس شخصی بین مردم گشت میزنند وقرعه بنام کدام بدبخت در میافتد ..میداند هر زن ومردی را که با هم باشند باید کارت شناسایی بهمراه داشته باشند .این هم از حکومت اژدهایی که فرزندان خود را دونه دونه میبلعد...